رأس هرم اجرائی کشور برخلاف لباسی که بر تن دارند، هیچ نسبتی با هنر و فرهنگ ندارد
مصاحبه با ابراهیم حاتمیکیا، پس از مدتها سکوت و تنندادنش به گفتوگو، سرانجام بعد از نمایش آخرین ساختهاش – بادیگارد- در جشنواره سیوچهارم فجر انجام شد؛ وقتی هنوز نامزدهای دریافت سیمرغ مشخص نشده و انتقاد حاتمیکیا به عملکرد سازمان سینمایی و وزارت ارشاد رسانهای نشده بود؛ بااینحال، او در این گفتوگو که در روزهای شلوغ جشنواره انجام شد، نسبت به عملکرد دولت کنونی در عرصه فرهنگ انتقادات جدیای مطرح کرد و از اهمیت انتخابات مجلس، برای رقمخوردن تحولاتی در عرصه تصمیمات فرهنگی سخن گفت که نهایتا انتشارش به سبب وسواس حاتمیکیا در تصحیح و تأیید نهایی تا امروز به تعویق افتاد.
برخی میگویند «بادیگارد» بازگشت به «آژانس شیشهای» است. خودتان چقدر این تعبیر را قبول دارید و پاسختان در برابر این تعبیر چیست؟
ببینید «بادیگارد» هم مثل «آژانس شیشهای» بیان مانیفستی دارد؛ یعنی جهان ارزشی خودش را به صراحت توضیح میدهد و از این منظر با «آژانس شیشهای» شباهت پیدا میکند.
بهلحاظ کیفی و استاندارد فیلمسازی هم میگویند شما در «بادیگارد» به دوران طلاییتان، که مصداقش «آژانس شیشهای» است، شبیه شدهاید. این را قبول دارید؟
به لحاظ ساختار شکلی، این دو اثر به هم ربطی ندارد. قهرمان «آژانس شیشهای» شخصیت برونگرایی بود که احساسات و افکارش را بیرون میریخت و مسئلهاش را با دیگران تقسیم میکرد؛ ولی قهرمان «بادیگارد» درونگراست که محاکات درونی با خویش دارد؛ بههرحال بازیگر مشترک این دو فیلم پرویز پرستویی است و به نظر میرسد نشانههای مشترکی دارد. من خیلی هم اصرار به انکار این شباهت ندارم.
اما این نظر، یک جور مدح شبیه به ذم هم هست. وقتی میگویند حاتمی کیا با «بادیگارد» به دوران اوجش بازگشته، انگار دارند میگویند هرچه بعد از «آژانس شیشهای» ساختهاید در مرتبه پایینتری نسبت به آن فیلم قرار گرفته و حالا شما مجددا به همان جایگاه برگشتهاید... .
«آژانس شیشهای» را سال ٧٥ ساختم و امکان ندارد امروز یکی دیگر شبیه آن بسازم. «بادیگارد» در مسیر تکوینی نزدیک دو دهه فاصله با این فیلم قرار میگیرد. «بادیگارد» فرزند فیلم «چ» است و «چ» فرزند «گزارش یک جشن». اصرار دارم حرفی بزنم که نسبتی با دورانم داشته باشد و اگر این نسبت ساخته نشود، هیچ انگیزهای برای ساختن فیلم ندارم.
هر اثر هنری جنبهای حدیثنفسگونه برای مؤلفش دارد. حدیثنفس ابراهیم حاتمیکیا در «بادیگارد» چه بود؟
حدیثنفسم «بادیگارد» است! اگر من این فیلم را ساختهام، خود فیلم بیانگر احوالات من است. اگر از من بپرسید احوالت چیست؟ میگویم احوالم، بادیگاردی است. اگر بگویید «بادیگارد» چیست؟ توضیحی ندارم جز اینکه بگویم برو و فیلم را ببین!
یعنی دربارهاش توضیح نمیدهید؟
نه واقعا، همان احوال و اتفاقاتی که در فیلم هست، شامل حال من میشود. حیدر، قهرمان فیلم «بادیگارد» است. بحثی که اخیرا در سینمای ایران باب شده و به طرز عجیبی هم قدرت گرفته، این است که قهرمان نمیخواهیم و قهرمانی در کار نیست! عجیب است که نشستهایم بر سر شاخه و بُن میبریم! توی سر خودمان میزنیم و سینما را از مردم خالی میکنیم؛ درحالیکه سینمای آمریکا با همه قوا در جهان سیطره میاندازد، قهرمان را هم از فیلمها برمیداریم. قهرمان در فیلم، شخصیتی است که ما داریم مکنوناتش را به نمایش میگذاریم، آنوقت حذف قهرمان چه معنا دارد؟
چه بر حاتمیکیا گذشته که امسال و در شرایط کنونی، «حیدر» قهرمانی میشود که تصمیم به نشاندادنش میگیرد؟ در واقع چرا در این زمان و نه وقتی دیگر، «حیدر» را روایت میکنید؟
لزوما به این لحظه و این روزها مربوط نیست؛ چون اگر هروقت از من بپرسی که چه فیلمنامهای در دست داری؟ میگویم که چندین کار در دست دارم. به یکباره، با توجه به شرایطم یکی از آنها برایم جلوه میکند. من هشت سال است درباره «بادیگارد» تحقیق میکنم و فیلمنامه مینویسم. در طول هشت سال، چیزی حدود ٥٠٠ صفحه برای ساخت این فیلم، سناریو نوشتم. دائم نوشتم و فیلمنامه به وسط نرسیده، ول کردم. هی تلاش کردم و نتوانستم، نوشتم و جواب نگرفتم. انواع و اقسام مختلف فیلمنامه را نوشتم؛ یکبار از زاویه زن قصه ماجرا را دیدم، یکبار از زاویه بچه حیدر و... تا اینکه پارسال دم عید دوستان تشویقم کردند که تمامش کنم.
بههرروی، شما این فیلم را در این دوران ساختید. آیا «حاجحیدر» فیلم «بادیگارد» و احوالاتی که از سر میگذراند را میتوان تعبیر به این زمان و مختصات سیاسی-اجتماعیاش کرد؟ یعنی قهرمان فیلم شما، مشخصا در دوران ریاستجمهوری روحانی به این تصمیم میرسد که دیگر بادیگارد چهرههای سیاسی نباشد؟
هم بله، هم نه. بله یعنی دهه ٩٠ زمان بیان آن است و نه به شکل مشخص درباره دوران ریاستجمهوری روحانی است.
یعنی تصمیمش ارجاع سیاسی ندارد؟
دارد؛ اما نه لزوما به یک فرد خاص و به این مقطع! اصلا تعارف ندارم، من اگر میخواستم چنین حرفی بزنم، خیلی صریح میگفتم. اشاراتی به جهان سیاست دارم؛ اما اشاراتم به سیاست دوران روحانی نیست.
ازاینگذشته خودتان وضعیت سیاسی کنونی را چطور ارزیابی میکنید؟
من به آقای روحانی رأی دادم و حق دارم که عملکرد ایشان را نقد کنم؛ ولی سینما جای این بحث نیست.
عملکرد سازمان سینمایی وقت را چطور ارزیابی میکنید؟
امسال مدیریت جشنواره منظمتر و فیلمسازان امیدوارتر شدهاند و به مرور بارقههایی از امید در فیلمها دیده میشود؛ ولی آیا این، همه توقعیای است که میشود از سازمان سینمایی داشت؟ مسئولان کنونی جز اظهار عجز و ناتوانی از بودجه حتی تشویقگر این موضوع هم نیستند. میگویند که پول نداریم و فقط میتوانیم تشویقتان کنیم. زمان ساخت فیلم «خاکستر سبز»، آقای لاریجانی وزیر ارشاد وقت، مرا در دفترش خواسته و گفت که حاضر است کمک کند تا من بروم بوسنی و تحقیق کنم؛ یعنی مدیر فرهنگی افقی را میبیند و براساس آن فیلمساز را تشویق میکند که اگر از سوژهای فیلم بسازی که دغدغه نظام است، موظفم کمکت کنم. اینطور میشود که فیلمها رنگ همسوی سیاستهای نظام میگیرند و اراده نظام در فیلمها دیده میشود؛ اما درباره این جشنواره چه باید بگویم؟ اثر مدیران فرهنگی بعد از آرامشدادن چیست؟ مثلا فیلمسازی که میخواهد برای جشنواره برلین فیلم بفرستد، میداند این جشنواره چه مانیفستی دارد که براساس آن اگر فیلمی درباره علایق آنها بسازد و حتی در طول فیلمبرداری یا مونتاژ نمایندهاش به فیلم سرکشی کند، میتوان آن را در جشنواره دید؛ اما آقای ایوبی شما جدای از شعار چه خواستید و چه شد؟ البته انتقاد صرفا به ایوبی و جنتی برنمیگردد. متأسفانه رأس هرم اجرائی کشور برخلاف لباسی که بر تن دارند، هیچ نسبتی با هنر و فرهنگ ندارد و در این آشفتهبازار وقتی زیردستان نیز از سربازانی انتخاب شوند که دغدغه این بحث را ندارند و اگر لازم به ایستادن پای اصولی باشد؛ چون خصلت ایستادگی نیاموختهاند، با هر باد موافق و مخالفی جابهجا میشوند و رفتارشان پر از تناقضهای مدیریتی است.
مثل اتفاقی که برای «گزارش یک جشن» افتاد، پای مجوزهایی که خودشان صادر کردهاند هم نمیایستند... .
میدانید چرا؟ به دلیل اینکه آقای ایوبی و جنتی هر دو از عالم دیپلماسی به عالم فرهنگ آمدهاند. عالم دیپلماسی با عالم فرهنگ فاصلهای به تناسب وسط تنور و بیرون از تنور دارد. ظاهرشان خیلی به هم شبیه است؛ کت و شلواری هستیم، خیلی تیپهایمان تروتمیز و مرتب است، مثل هم لباس میپوشیم؛ ولی عمیق که شویم، دیپلماتهایی که به فرهنگ آمدهاند، مرد مبارزه و ایستادگی در جایگاههایی که باید باشند، نیستند؛ چون چشمشان به تلکس رمزی شده است و نه اجتهاد شخصی.
با این اوصاف به نظر شما کدامیک از وزرای فرهنگ و ارشاد، از اول انقلاب تا امروز واجد این ویژگی ایستادگی و مبارزه هستند؟
اول خاتمی و بعدا مهاجرانی و بعدا تا حدودی لاریجانی. مهاجرانی وزیری بود که کاراکتر داشت و در جایگاهی که داشت، مؤثر عمل میکرد. حالا اینکه موافق دیدگاه و مواضعش هستیم یا نه، به جای خود؛ ولی او برای حفظ منافع اهالی فرهنگ مبارزه میکرد. مطمئن هستم که آقای ایوبی در طول صدارتش یکبار هم با روحانی دیدار و تقاضای کمک به سینما نداشته؛ حتی آقای جنتی هم همینطور، ولی ببینید در دوران مرحوم سیفالله داد یا همین شمقدری چقدر از رئیسجمهور وقت فرصت گرفتند و پول و امکانات به سینما تزریق کردند. مرد فرهنگی اگر بداند در جایگاهی که اشغال کرده، مؤثر نیست استعفا میدهد؛ ولی چون این دوستان قرار نیست در حوزه فرهنگ بمانند و اینجا منصبی است برای ارتقا به جاهای دیگر پس هیچوقت چنین اتفاقی نخواهد افتاد؛ مگر آنکه آنقدر شور شود که به نوعی عذرش را بخواهند.
سرنوشت «گزارش یک جشن» چه شد؟
«گزارش یک جشن» فیلمی است که من ساختهام و بسیار آن را دوست دارم. یادم هست که منتقدان خیلی روی خوش به این فیلم نشان ندادند؛ ولی مردم بسیار بسیار در سالنهای سینماها تشویقم کردند. میدانم که این فیلم موافق و مخالفانی دارد. عدهای آن را طرفداری از جریان ٨٨ میدانند و عدهای آن را در کارنامه من انحراف از اصول ارزشی. همه اینها هم به سکانس پایانی فیلم برمیگردد که به سبک دوربین موبایلی فیلمبرداری شده است. من «گزارش یک جشن» را نقد ٨٨ میدانم و معتقدم ای کاش در زمان خودش آن را پخش میکردیم. شجاعتی که در شمقدری دیدم و در دولت قبلی ندیدم. اطمینان دارم که هیچ فیلمی در محاق توقیف نخواهد ماند؛ همانطورکه به رنگ ارغوان در دولت خاتمی توقیف شد و در دولت احمدینژاد آزاد؛ این فیلم نیز بالاخره روی پرده را خواهد دید. من همچنان مشتاقم که فیلمم اکران شود؛ ولی نه به تشویق کسانی که چهرهای دوگانه و به روایتی منافقانه دارند و قصدشان از اکران، تحلیل فیلم نیست؛ چراکه در همان زمانی هم که ساخته شد، دغدغهشان مفهوم فیلم نبود، الان نیز همین دغدغه را دارند و بیشتر بازی سیاسی است. من هیچ میلی برای بازی در این میدان نفسانی ندارم و همچنان صبور خواهم ماند.
آخرین حرفی که راجع به آن زدند چه بوده؟ گفتهاند که فیلم توقیف است؟
راستش مدتهاست که هیچ پیگیریای نکردهام.
مالک فیلم چه کسی است؟
مالک فیلم وزارت ارشاد است.
همیشه شاهد بودیم که یکسری نیروهایی در حاشیه هنر و قدرت، علنی زورورزی میکنند و برای سینما و هنر خط و نشان میکشند؛ اتفاقی که بهخصوص در دوران پسابرجام شدت گرفته. مشکلاتی که برای فیلم آقای درویش پیش آمد یا اتفاقی که برای خانم معتمدآریا در کاشان افتاد، نمونههای این خط و نشانها هستند؛ یعنی عدهای به قانون و دستگاه رسمی اعتقادی ندارند و میخواهند حرف خودشان را بزنند. من میخواهم نظر شما را راجع به این عده بپرسم. با این عده باید چهکار کرد؟
حیرتآور است وقتی میبینیم این اتفاق افتاده که هیأت دولت هم گاهی در موضع اپوزیسیون میایستد و حرفش را میزند؛ یعنی خودش را از آنچه بهعنوان ساختار سیستم مطرح است، جدا میکند. میگویند «ببینید این اتفاقات که میافتد، کار ما نیست، کار آنهاست!» به نظر من این غمانگیز است و نباید چنین نگاهی حاکم باشد. الان آقای ایوبی و آقای جنتی و تشکیلات ارشاد که جزء ساختار نظام هستند، نمیشود صرفا در برابر این اتفاقات، در مقام اپوزیسیون ظاهر شوند و نقد کنند! باید بروند و این مسائل را با ایستادگی و پایمردی حل کنند. نه اینکه فقط در لفظ، منتقد این اتفاقات باشند و برایش کاری نکنند.
با دلواپسان باید چهکار کرد؟
دلواپسان که دارند کارشان را میکنند! از دولتمردان هم باید خواست پای وظایفشان بایستند! اگر دلهای یک عدهای برای یکسری اتفاقات واپس است که الحمدالله با ایمان کامل دارند کارشان را میکنند، این طرف دل مسئولانی که فاقد این ایستادگی و ایمان هستند باید واپس باشد تا بلکه کاری کنند!
راستی هیچوقت نمیخواهید راجع به این عده فیلم بسازید؟ راجع به دلواپسان؟
نمیدانم شاید یک روزی ساختم.
با رفع تحریمها، امیدی در سطح کشور ایجاد شد. به نظر شما رفع تحریمها در فرهنگ و مشخصا در سینما چه تأثیری باید داشته باشد و حالا که سد تحریم برداشته شده، چطور باید این جریان را مدیریت کرد که آبباریکهای هم سمت سینما بیاید؟ چه اتفاقی باید بیفتد؟ در این بزنگاه، چه چیز لازم است؟
جنگجویی این دوستان در وزارت ارشاد لازم است. ضروری است که هنر و فرهنگ ذیل سیاست جا نگیرد. بجنگند و جایگاهش را بالا بیاورند.
مقام معظم رهبری جایگاه فرهنگ را اینگونه تعریف کردهاند که «فرهنگ را ذیل سیاست جا ندهید» و از اهالی فرهنگ خواستهاند که در جایگاهی بالاتر بایستند. وقتی میبینم آقای روحانی یک بار هم در جلسات «شورایعالی سینما» که با چه مصیبتی شکل گرفت، شرکت نمیکند تا لااقل در جریان یک بخشی از مسائل قرار بگیرد، دیگر چه میتوانم بگویم؟ اصلا ایشان بهعنوان رئیس شورایعالی، این شورا را کنار گذاشتند و برایشان جزء بحثهای حاشیهای شده.
البته چالههای زیادی از دولت قبل مانده بود که مشغول پر کردنش بودند و هستند، ازجمله مناقشه هستهای و مذاکرات بینالمللی و... .
اینها حرف و بازی است. هر چیزی به جای خود. میخواهم بگویم اگر از این به بعد به فرهنگ و سینما توجهی ویژه نداشته باشند، سهمی از این دستاورد رفع تحریمها نصیب سینما نمیشود. مسئولان جوری از بیبودجگی خزانه فرهنگ حرف میزنند، که انگار میخواهند مسئولیت از گردنشان برداشته شود. باید به ایشان گفت آقا یا اینجا نمیآمدی بهعنوان مسئول بنشینی یا بابت این صندلیای که رویش نشستهای، باید برای بچههای هنر و سینما بجنگی، خون دل بخوری و پایشان بایستی تا این مسائل حل شود. اما من میبینم این اتفاق نمیافتد. چرا نمیافتد؟ چون مسئولان فعلی، جنگاوران حوزه فرهنگ نیستند؛ متخصصان حوزه سیاست و دیپلماسیاند. دیپلماسی قواعد متفاوتی دارد. دیپلمات امروز یک چیز میگوید، فردا حرفش را عوض میکند. امروز میگوید من مخالف یک چیزی هستم و شب تلکسی میآید و پیامی میگیرد، فردا میشود موافق همان چیز! احتیاجی هم ندارد وارد بحثی شود؛ او برای حرفش نمیجنگد.
اینطور که از جنگیدن بر سر سوژههایتان حرف میزنید، به نظر میرسد که جنگ برای شما همچنان ادامه دارد. یک زمانی در جبهه رزمنده بودید و هنوز به نظر میرسد که رزمندهاید، امروز در میدانی دیگر!
بله، جنگجویی به مفهوم شخصیتی را همچنان باید داشته باشم. باید پای حرفم بایستم!
جنگجویی به معنای در پی یک آرمان دویدن؟
بله، این آرمان واقعا وجود دارد. من پای اصول میایستم و از ایستادن پای اصول، حمایت میکنم. آنچه ممکن است برای یک کارگردان در فیلمسازی و در جشنواره رخ دهد، به من و جهان من هیچ ربطی ندارد. حتی ممکن است با همان کارگردان خارج از این فضا، یک جای دیگر شاخ به شاخ همدیگر بایستیم و اصلا همدیگر را تحمل هم نکنیم. اما بهعنوان فیلمسازی که پای آنچه میگوید، ایستاده و اگر قدمهای بعدیاش را هم دنبال کنید، میبینید دارد همان را میگوید و دنبال میکند، این ستایشبرانگیز است. مثلا سینمای کاهانی هیچ ربطی به سینمای من ندارد اما کاهانی برای من محترم است. چون پای آنچه میگوید میایستد و مسیرش هم مشخص است و میداند دارد چهکار میکند. حتی آقایانی مثل فرهادی، آقای کیمیایی و... هم مسیر و جایگاهشان مشخص است و دارند راه خودشان را میروند و این برای من تحسینبرانگیز است. اما در این بین بعضیها هم هستند که فیلم میسازند، یک بار اینوری و یکبار آنوری میروند و اصلا نمیفهمی رنگشان چیست؟ قلمشان چیست؟ خطشان چیست؟ هیچچیزشان را نمیتوان فهمید چون اینها موجسوارانند!
پس با موجسواری مخالفید؟
بله، با فیلمسازی که هویت ندارد مخالفم.
هویت یک فیلمساز چطور شکل میگیرد؟
با اصرارکردن بر جایگاه خود، بابت آن صبوریکردن، اصرارورزیدن برای بیان حرف خود، تحملکردن دشواریها و کوتاهنیامدن. متأسفانه در این چند سال در سینمای ما، به این بحث چندان وقعی نگذاشتهاند. مثلا من الان سه دهه است که فیلم میسازم و میتوانید از هر فیلم من، مرا دنبال کنید. بگویید این مسیرش این است و افتوخیزهایش هم این است. چند فیلمساز را میتوانید اینطوری تعقیب کنید؟ چقدر از فیلمسازهای ما اینطوری کار میکنند؟ یک مردهشورهایی هستند که هر مردهای را به آنها بدهند میشورند و هیچ مسئلهای هم برایشان مهم نیست.
من این شیوه مردهشوری را دوست ندارم. برای همین فیلمسازی که مشی دارد و مردهشور نیست، حتی اگر زمین تا آسمان نظرات و نگاهمان با هم متفاوت باشد، برایش ارزش قائلم، محترم میشمارمش و میگویم بارکالله، آفرین!
درباره آقای فرهادی قبلا انتقاداتی را مطرح کرده بودید. هنوز هم بر سر همان انتقادات ایستادهاید؟
یکجاهایی احساس میکنم باید آنچه را درست میدانم بیان کنم. برای همین هم آن انتقادات را مطرح کردم. وگرنه فیلمسازی او مسیر مشخص خودش را دارد و او کارش را میکند.
درحالیکه ٢٧ سال از جنگ گذشته، حالواحوال جبهه و روزگار جنگ چقدر سراغتان میآید؟
ماجرا هنوز برایم زنده است، چون جنگ هنوز ادامه دارد. درست است که سیوچند سال از انقلاب میگذرد، ولی اتفاقاتی که امروز در منطقه میافتد، نشان میدهد که جنگ هنوز ادامه دارد! گاهی در تلگرام میبینم بچهها میگویند ایران یک قلعه است! قلعهها هم یک محدوده بیرون از خود دارند که به آن «بَرَز» میگویند.
سرباز آنجا میایستد، پای دیوار قلعه نمیایستد که مبادا قلعه دچار ضربه شود. امروز بچههای ما دارند جلوتر از قلعه میجنگند والا داعش الان پشت دروازه ما و در حال توآمدن بود. برای همین بحث جنگ زنده و خیلی هم جدی است. هر وقت هم که بحث جدیتر شده و خبر از قصرشیرین آمده که ممکن است از آنجا وارد شوند، همهمان دیدیم که خوف برمان داشته. جنگ برایم هنوز زنده است. قاسم سلیمانی زنده است و مسیر، مسیری است که هنوز ادامه دارد. یک وقتی فکر میکردیم یک روز که جنگ تمام شد، این عده برمیگردند به پادگانها و سر زندگیشان مینشینند، اما میبینید که چنین خبری نشد. جنگ هنوز ادامه دارد و هیچ کاری هم نمیشود کرد و به بدترین شکلش هم دارد اتفاق میافتد.
و شما خودتان را مسئول میدانید که هنوز از این جنگ فیلم بسازید؟
خدا کند تا حالا معلوم شده باشد که ابراهیم سرباز صادق این کشور است و اگر کیان این کشور به خطر بیفتد با همه وجود میجنگد.
ولی بعضا دیده شده که در «گزارش یک جشن» یا «دعوت» سوژههای دیگری هم دستمایه قرار دادید که اصلا ربطی هم به جنگ نداشته.
اصلا کدام کار من دقیقا جنگی است؟ به مفهوم خودِ ریخت فیلم؟ فیلمی که الان ساختم «بادیگارد» کجایش به جنگ ربط دارد؟ فیلمهایم روایت نسل مدافع انقلاب و نسل جنگ است. ولی چیزی که میگویم هشداری نسبت به وضعیت سیستان و بلوچستان، ضربهها و ماجرای داعشیها، ترورها و انتحاریهاست. یعنی عناصری را برمیدارم که عناصر روز است. عناصر کهنهای نیستند.
درنهایت خودتان در ادامه مسیر فیلمسازیتان چه دورنمایی میبینید؟ چه میخواهید و چه تمنایی برایتان مانده؟
اصلا احساس اینطوری ندارم که چی مانده است. این مسیری است که باید همینطور رفت و مقصدی ندارد که بگوییم یکجا رسیدیم و تمام شد. یک روزی آرزویم این بود که فیلم چمران را بسازم و میگفتم اگر مُردم هم دیگر اشکالی ندارد، فقط چمران را بسازم. الان باز دلم چیزهای دیگری میخواهد. از یک قله رد شدم و دلم قلههای دیگری میخواهد.
الان چه قلهای مانده؟
در کوبانی که در منطقه کردستان عراق واقع شده، پکک حضور قوی دارد. نیروهای پکک کلی از بچهها و سربازهای ما را ناغافل در پادگانها و پاسگاهها زده و شهید کردهاند. وقتی قضیه کوبانی پیش آمد، مروت پهلوانی قاسم سلیمانی به نحوی بود که اصلا نیامد بگوید که بگذار همه آنها به خاطر ظلمهایی که در حملههایشان به سربازان ما روا داشتند، تقاص پس بدهند! بلکه با نیروهایش بلند شد و رفت و کوبانی را نجات داد و نگذاشت شهر به دست داعش بیفتد. دوست دارم از این مروتها بگویم. دوست دارم بچههایی را که در گوشهاند و دیده نمیشوند و به چشم نمیآیند، در فیلمهایم روایت کنم و به جامعهام بگویم اینها را بیشتر بشناسید!
با نقدی که به اوضاع داشتید، نهایتا از اینکه به روحانی رأی دادید، پشیمانید؟
نمیدانم چه باید بگویم. اگر درد شترهای خودمان در حوزه فرهنگ باشد که سخت پشیمانم، ولی وقتی کلیت نظام را تحلیل میکنم، حضورش را مؤثر میدانم.
راجع به انتخابات مجلس چه فکر میکنید؟ با توجه به اینکه بعضی از تنگناها را برخی نمایندگان مجلس برای فرهنگ و سینما رقم زدند، به تحلیل برخی سیاستمداران، مجلس در بعضی مواقع حتی مهمتر از دولت هم هست.
راستش تابهحال خیلی به مجلس توجهی نداشتم، ولی وقتی فریادهای اصولی آرمانگرایان را میبینم که هیچ فریادرسی از دولت برنمیخیزد، تازه به جایگاه مجلس و کمیسیون فرهنگی فکر میکنم. خدا کند در مجلس آینده کسانی در کمیسیون فرهنگی بنشینند که درک آرمانی از فرهنگ داشته باشند، والا همین صدا نیز خاموش خواهد شد.
در شبکههای مجازی، اینستاگرام، فیسبوک و... که بخشی از مختصات زندگی امروزند، چقدر حضور دارید؟
اصلا حضور ندارم. در اینستاگرام و هیچکدام از این شبکههای اجتماعی نیستم. این صفحاتی را هم که هست، من نساختهام و بعضا هواداران ساختهاند. در هیچکدام از شبکههای مجازی نیستم.
پس چطور جوانها را میشناسید و از دنیای جوانها باخبر میشوید؟
مگر جوانها فقط در همین محیطهای مجازی هستند؟ من خیلی خوشبین به این فضاها نیستم و حتی معتقدم آدرس غلط میدهند. کسانی که به این فضا دل خوش میکنند، عملا از جامعه عقب میافتند. این محیطها حضورشان به اندازه یک فشار دگمه به خاموشکردن دستگاه اینترنت است و من در فیلم «چ» کاملا فهمیدم که این فضا اصلا قابلاعتماد نیست و نباید دل به آن سپرد. اما برای ارتباط با جوانها، راههای حضوری و چشمدرچشم هست که من به حد خودم در آن حضور دارم. ادعای بزرگی هم ندارم، دو پسر جوان دارم که با آنها زندگی میکنم. به اندازه خودم جوانها را درک میکنم؛ به اندازه معاشرت یک مرد ٥٤ساله، با نسل جدید ارتباط دارم. هرچه از جوانها میدانم از زاویه پدر و پدربزرگی است که نوه دارد. البته بهگواه دوستان جوانی که با من همقدم میشوند، روحم بهشدت جوان است و اهل مبارزه.
عسل عباسیان/ روزنامه شرق